بررسي و نقد مباني معرفت شناختي اخلاق سکولار(3)


 

نويسنده:محمد سربخشي(*)




 

عقل گرايي
 

عقل گرايي اساساً مفهومي دو پهلو است: گاهي مراد از آن قوه اي است که با کمک گرفتن از آن مي توان خدا را عبادت کرده، بهشت را به دست آورد و گاه برعکس، عقل گرايي در مقابل دين و دين داري مي ايستد و به مقابله با آن بر مي خيزد. آنچه در اينجا به عنوان مبناي اخلاق سکولار مورد بحث است، مفهوم مطلق عقل گرايي نيست، بلکه معنايي مراد است که در بستر فرهنگ و تمدن غربي شکل گرفته و مربوط به دوره روشنگري است. عقل گرايي اين دوران داراي خصوصياتي است که آن را از عقل متافيزيکي و فلسفي جدا مي سازد. اين نوع عقل گرايي را با عناويني همچون عقل بسندگي، اصالت عقل، عقل گرايي ابزاري، عقل گرايي تکنيکي و غيره ياد مي کنند. عقل گرايي به معناي مطلق آن، نه تنها با اخلاق سکولار سنخيتي ندارد، بلکه يکي از پايه ها و پشتوانه هاي اخلاق ديني به شمار مي آيد. بر اساس مباني عقلي و روش هاي برهاني مبتني بر توانايي عقل است که باورهاي ديني اثبات مي شوند. و زمينه ايمان و اعتقاد فراهم مي شود. از اين رو، در فرهنگ ديني ما از عقل به عنوان نيرويي که بندگي خدا بدان صورت مي گيرد و بهشت توسط آن به دست مي آيد، ياد مي شود و بين آن و اعتقادات ديني هيچ منافاتي وجود ندارد. بايد توجه داشت که واژه «عقل گرايي» در حوزه هاي مختلف علوم، معاني متفاوتي دارد. اين واژه، گاهي در مقابل تجربه گرايي به کار رفته و گاهي در برابر ايمان گرايي قرار مي گيرد.
در اينجا نوع عقل گرايي مربوط به دوره روشنگري مورد نظر است. يعني، ديدگاهي معرفت شناختي که معتقد است تنها مرجع کسب معرفت، ارزش، عمل، اخلاق و هر آنچه که مربوط به حيات انساني است، توانايي هاي نهفته در وجود خود آدمي است. بر اساس اين نگرش، آنچه منشأ ماورايي دارد، يا به طور کلي مورد انکار است و يا مرجعيت پذيرفته نيست. به طور کلي، بي اعتمادي به سنت ها و شرايع ديني، خودبسندگي عقل در حل مشکلات و مسائل فردي و اجتماعي، تأکيد و بر نقش ابزاري عقل و انصراف از حقيقت جويي آن به نقش آفريني ابزاري و تکنيکي، از خصوصيات اين نوع عقل گرايي شمرده مي شود.(1) تقابل عقل گرايي عصر روشنگري با دين و مرجعيت ديني، تقابلي است که مربوط به يک جغرافيا و فرهنگ خاصّ است. در حقيقت، عقل گرايي عصر روشنگري رويکردي بود که در مقابل دين مسيحيّت قد علم کرد. مراد از آن نفي مرجعيّت سنتي،
ايمان، جمودگرايي مذهبي و خرافه پرستي حاکم در جوامع مسيحي بود. بديهي است اين تقابل در بستر فرهنگ و تمدّن غرب به وقوع پيوست. البته امروز داعيه دار جهاني شدن و تقابل با تمامي مرجعيّت هاي ديني است.
با توجه به اين معناي عقل گرايي مي توان گفت: اين معني عام بوده و تجربه گرايي را هم شامل مي شود. به عبارت ديگر، عقل گرايي دوران روشنگري به گونه اي است که گاهي خود را به صورت عقل گرايي فلسفي نشان داده است و گاهي به صورت تجربه گرايي، به هر حال، عنصر مشترک هر دو گرايش اين بوده است که نبايد به آنچه فراتر از وجود انسان و توانايي هاي فردي اوست ارزش و بها داده شود. عقل گرايي به معني اخير، عنصري است که مدرنيته با همه تنوع و تکثرش، آن را داراست و هيچ مکتب و ايدئولوژي مدرني نيست که فاقد آن باشد. حتي کثرت به وجود آمده در دوره مدرن را مي توان محصول همين عقل گرايي فردي و افراطي دانست؛ چرا که نفي مرجعيّت ديني و وحي آسماني از يک سو، و اصرار بر خودبسندگي عقل انساني، آدمي را به سوي کثرت ناشي از نفهميدن حقيقت خواهد کشاند. از اين رو، عقل گرايي به اين معنا، عام ترين مبناي اخلاق سکولار و سکولاريسم مي باشد. مي توان گفت همه گرايش هاي اخلاق سکولار، با تمامي تفاوت هايي که با هم دارند، در اين مبنا جمع مي شوند.

مؤلفه هاي اصلي عقل گرايي
 

ماکس وبر از جمله مبتکران عقل گرايي ابزاري است که براي عقل ابزاري، سه بعد عمده بيان مي کند.
1. تعقّلي شدن دنيا:(2) اين بعد به معناي نگرش علمي بر معارف انساني است. به نظر وبر در تاريخ مدرن، اين نگرش از عقلانيّت، بر تمامي عرصه هاي انديشه و خلاقيّت بشري در غرب غلبه يافته است.
2. ابزاري شدن عقلانيّت:(3) يعني استفاده از عقل براي کسب هدفي معين از طريق استفاده از محاسبات مادي که ظهور عيني آن در سرمايه داري مدرن و نهادهاي بوروکراتيک بوده است.
3. عقلاني شدن اخلاق: يعني شکل گيري اخلاقياتي که به طور نظاموار و غيرمبهم معطوف به اهداف ارزشي معيني هستند. البته اين نوع کنش از نظر به کارگيري ابزار «عقلاني» است، اما از نظر اهداف «غيرعقلاني» است.(4)
با توجه به قيد «عقلاني بودن ابزار به کارگيري، نه اهداف اخلاقي» آشکار مي گردد که اخلاقِ حاصل از عقلانيت ابزاري مبناگروانه و بنيادگرايانه نيست. از اين رو، تابع شخص و ذهنيّات و سلايق اوست. ماکس وبر تصريح مي کند احکام ارزشي، احکام ذهني اند. هر کس حق دارد چيزي را داراي ارزش مثبت يا منفي، اساسي يا فرعي تلقّي نمايد. هر شخص ديگري نيز مختار است اين حکم را نپذيرد و خلاف آن را معتقد باشد.(5) به نظر وي، ارزش ها نه در داده هاي محسوس وجود دارند و نه در وراء داده هاي محسوس ارزش ها با تصميم هاي بشري ايجاد مي شوند و اين تصميم ها تابعي از امور واقع که ذهن آنها را درک مي کند نيستند. حاصل آنکه، علم و ارزش، دو سنخ از واقعيّت بوده و تفاوتي بنيادي با هم دارند.(6)
در خصوص رابطه عقل گرايي با اخلاق بايد به حيثيّت انکارگري عقل گرايي نسبت به دين و باورهاي ديني توجه نمود. عقل گرايي عصر روشنگري، تقابل ويژه اي با ديانت و باورهاي ديني دارد، از اين رو، هر آنچه را مبتني بر اين باورها است نفي کرده و به مبارزه با آنها بر مي خيزد. اخلاق نيز از اين حکم مستثني نبوده و سعي عقل باوران عصر روشنگري اين است که رابطه بين اخلاق و دين را از هم گسسته و شالوده آن را بر خود اخلاق بنا کنند.(7) گرچه در اين موضوع اتفاق نظر وجود نداشته و ديگران نيز مبناي ديگري براي اخلاق در ذهن داشته اند، اما آنچه حاصل اين رويکرد بوده و به نحوي وجه اشتراک عقل گرايي در اخلاق مي توان ناميد، نفي بنيادهاي مابعد الطبيعي و ديني اخلاق و در نتيجه، انکار اخلاق ديني بوده و نتيجه اي جز اثبات اخلاق سکولار با گرايش هاي مختلف آن ندارد.

نقد و بررسي
 

بر اساس واقعيّت هاي تاريخي، آنچه موجب پيدايش اين سنخ از عقل گرايي در فرهنگ غرب شده است، چالش و معارضه ديانت مسيح با آموزه هاي عقلاني مي باشد. در قرون وسطي، کليسا در سايه الهيّات دگماتيزم، زمينه رشد و نموّ عقل در عرصه هاي مختلف نظري را از بين برد و آن را به اسارت تأييد و تفسير کليسا پسندانه کتاب مقدس و اعتقادات مسيحيّت درآورد. بديهي است آموزه هايي همچون تثليث، تجسد، گناه نخستين، مسأله فِدا و ده ها مسئله اعتقادي ديگر، عقل و عالمان نظري را در مقابل مسيحيت و به اعتبار يکسان انگاري مسيحيّت با دين راستين در مقابل دين به طور کلي قرار داد.(8) متون
مقدس مسيحي نيز تاب چنين تقابل هايي را داشت، حتي بدان تصريح مي کرد. پولس حواري (متوفي 62 /68) در رساله خود به کولُسيان مي نويسد: «با خبر باشيد که کسي شما را نربايد، به فلسفه و مکر باطل».(9) و ترتوليان از مسيحيان اول (160-220) مي پرسد: «آتن را با اورشليم چه کار؟ و مقصود وي از «آتن» فلسفه يونان و از اورشليم «کليساي مسيحي» بود.(10)
بنابراين، مي توان گفت: عقل گرايي ابزاري، رويکردي تقابل جويانه در مقابل چنين باورهايي بوده و به يک معنا، عکس العمل رواني انديشمندان و طالبان تفکر عقلاني در برابر دين و آموزه هاي آن بوده است. همين امر سستي و بي پايگي اين نگرش يا گرايش را آشکار ساخته و به همين دليل طرفداران اخلاق سکولار را با مشکل مواجه مي نمايد. ديني که چنان آموزه هايي داشته باشد، به روشني با عقل تعارض پيدا خواهد نمود. دين راستين و آموزه هاي عقلاني اسلام هيچگاه تهافت و تناقضي بين ارکان آن و عقل وجود ندارد. اگر هم جايي، عقل از اثبات و برهاني ساختن گزاره هاي دين ناتوان است، از جهت عقل ستيزي آن ها نيست، بلکه از عقل گريزي آنها و کوتاه بودن دست عقل از دامن حقايق جزيي ماورايي است. بدين سان، دين با عقل قابل جمع بوده، بلکه با آن مطابق است. نتيجه روشن چنين رويکردي، به کرسي نشستن اخلاق ديني و کنار رفتن اخلاق سکولار مي باشد.

پي‌نوشت‌ها:
 

*دانشجوي دکتراي فلسفه.
1. ر.ک: علي رضا شجاعي زند، عرفي شدن در تجربه مسيحي و اسلامي، ص135.
2. Intellectualization
3. Instrumentalization
4. ماکس وبر، اقتصاد و جامعه، ترجمه عباس منوچهري، مهرداد ترابي نژاد، مصطفي عمادزاده، مقدمه، ص20.
5. ريمون آرون، مراحل اساسي سير انديشه در جامعه شناسي، ترجمه باقر پرهام، ص 574.
6. همان، ص 592-593.
7. فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمه اسماعيل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ج6، ص19.
8. محمدحسن قدردان قراملکي، سکولاريزم در مسيحيت و اسلام، ص 88.
9. اين نامه در عهد جديد با نامه پولس به مسيحيان کولسي آمده است. ر.ک: عهد جديد، ترجمه کشيش سارو خاچيکي، ص 1826-1833. بر اساس شرحي که در اين نامه آمده است کولسي شهري بوده است که در ترکيه فعلي واقع بود.
10. مايکل پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، ص70؛ نيز ر.ک: محمدحسن قدردان قراملکي، همان، ص 88.
 

منبع: نشريه معرفت اخلاقي، شماره 4.